درسا ( عزیز ؟) ؛
سلام .
امروز دقیقا یک ساله که من باهات آشنا شدم . البته قبلش باید آشنا میبودیم . بالاخره مثلا همسایه بودیم . اون روز برای اولین بار به متوسطه ی اول پا گذاشته بودم و تنها بودم . استرس داشتم و تنها کسی بودم که از مدرسه مون اومده بود . پس فقط من و بودم و من . هنوز یادمه گفتی کجا زندگی میکردی و فهمیدیم همسایه بودیم . حتی یادمه بعد از اون معلم علوم مون اومد گفت داره میره سر کلاس و ازمون پرسید نمیخواییم بریم سر کلاس . بعد از اون زنگ های تفریح باهم وقت گذروندیم . درمورد همسایه ها حرف زدیم و بعد صمیمی تر شدیم .
نمیدونم میدونی یا نه ولی من من از جلسه اول یا دوم از معلم ریاضی * سابقمون * درمورد خوارزمی پرسیدم . بهم گفت ترم دوم بخشنامه میاد . من از همون موقع بابتش ذوق داشتم . دوست داشتم خوارزمی شرکت کنم و با جون و دل براش کار کنم . مقام بیارم و باعث افتخار معلم و مدرسه مون بشم .خب آره شرکت کردم . با اینکه نتیجه ای که میخواستم رو نداشت ولی به خودم افتخار میکنم .
وقتی شرکت کردم با هم گروهیم حال نمیکردم . اونم همینطور . پس خودمون خواستیم گروه هامون رو عوض کنیم . اینجا مون که من داستان رو برات گفتم و تو گفتی میخوای باهم کار کنیم . خیلی دعوا کردیم تو این راه . آره . خیلی دعوا کردیم . نمیگم من تقصیر نداشتم . نه قبول دارم اخلاقم به درد کار گروهی نمیخوره . و خب اگه دقت کنی همیشه تنهایی کار میکنم . حتی پارسال برای درس ادبیات خودم یک گروه تک نفره عالی بودم که همه کارارو هم انجام دادم . البته خب اونموقع هیچ کس هم نخواست باهاش همگروهی باشم ولی خب بالاخره.
من سعی کردم فراموش کنم . یادته؟تو خرداد . باهم برای مرحله استانی کار کردیم . اون شب رو یادته؟
بزار قبل یادآوریش ، بگم چرا دارم اینارو مینویسم . میخوام یکدفعه برای همیشه ببخشمت . چیزی که هنوز موفق نشدم انجامش بدم . میخوام دیگه بهش فکر نکنم .
اون روز بیشتر از همیشه باهم حرف مون شد و تا شب کشید . خب تو بهم گفتی من حرفا و کارامو یادم میره . تو کلی حرفای زشت زدی بهم . من شکسته بودم تا اون موقع . ولی با یک جمله ، فقط با یک جمله کاری کردی که من اون قدری گریه کنم تا خوابم ببره . بالشم خیس بود . و به صورت حمله ای نمیتونستم نفس بکشم .
اون جمله این بود که بهم گفتی قبلا هم نمیتونستی باهام کار کنی و خانم هم گفتی . ولی اون گفته بوده چاره ای نیست باید باهام بسازی . من از تو و معلمم انتظار نداشتم . حداقل خوشحالم اون موقع دبیر راهنمامون معلم ریاضی مون نبود و اون این حرف رو نزده بود .
ولی درسا من اسم اون اثر رو کارگروهی نمیذارم . چون تقریبا همش رو من درست کردم من اون کلیپ رو از سی ثانیه به سه دقیقه رسوندم .
به هرحال من دارم سعیم رو میکنم ببخشمت . انشالله که خدا هم ببخشه . و البته چشمهام . تو خودت میدونی چشمهای من چه شرایط سختی دارن . ولی مهم نیست . امروز وقتی باهام دست دادی سلام کردی طوری رفتار کردم که هیچی نشده و باهات مثل همیشه حرف زدم و شوخی کردم .
موضوع : برای کسی بنویس که میخواهیی همه چیز رو بهش بگی . اما میترسی .
البته من نمیترسم اینارو بهت بگم . فقط نمیخوام دوباره حال اون شب رو داشته باشم .
+ الآن حس بهتری دارم .
و
با تشکر از کالیستا بابت این چالش زیبا .